جدول جو
جدول جو

معنی گردن کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

گردن کشیدن
کنایه از گردنکشی کردن، نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن، تکبر کردن، دلیری کردن
تصویری از گردن کشیدن
تصویر گردن کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
گردن کشیدن(زُ زُ نِ کَ دَ)
دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی، نافرمانی. طغیان. عصیان. سر برآوردن. اطاعت نکردن:
چو دیوان بدیدند کردار او
کشیدند گردن ز گفتار او.
فردوسی.
هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
اگر در همه علم گردن کشیم
به تأویل احلام بی دانشیم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
زین پس من و خاکبوس پایت
گردن نکشم ز حکم و رایت.
نظامی.
هر امیری که کشد گردن بگیر
یا بکش یا خود همی دارش اسیر.
مولوی.
پلنگی که گردن کشد بر وحوش
به دام افتد از بهر خوردن چو موش.
سعدی (بوستان).
چو گردن کشید آتش هولناک
به بیچارگی تن بینداخت خاک.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
گردن کشیدن
دراز کردن گردن، طغیان کردن عصیان کردن نافرمانی کردن: هر که از شما بزرگتر باشد ویرا بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گر کشیدن
تصویر گر کشیدن
افروخته شدن آتش، زبانه کشیدن آتش، شعله زدن، گر زدن، اشتعال، التهاب، توقّد، تلهّب، ضرام، اضطرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرو کشیدن
تصویر گرو کشیدن
چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگه داشتن، گروکشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ گَ شُ دَ)
شعله ور شدن
لغت نامه دهخدا
(مَنْوْ)
بیرون کشیدن. بدرآوردن. استخراج:
آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشد
نسکی ز کف ّ او نتواند برون کشید.
منجیک.
سر مایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عَ گَ تَ)
با نرده گرد چیزی حصار بستن
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
به گرو نگاه داشتن چیزی را تا وام در موعد مقرر ادا گردد. چیزی را بتصرف خود آوردن تا ملک آن وام خود را بپردازد یا بوعده خود وفا کند
لغت نامه دهخدا
(تَ غَیْ یُ مَ دَ)
رده برکشیدن. صف کشیدن. قطار ایستادن. در یک ردیف قرار گرفتن:
ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه
کشیده رده پیش هیتال شاه.
فردوسی.
یکی خیمه زد پیش آتشکده
کشیدند لشکر ز هر سو رده.
فردوسی.
کشیده رده ایستاده سپاه
به روی سپهدارشان بدنگاه.
فردوسی.
کشیده رده ریدکان سرای
به رومی عمود و به چینی قبای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(زِ گُ تَ)
درد بردن، چنانکه آبستن گاه زادن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، وجع کشیدن.
- امثال:
شاه خانم میزاید ماه خانم دردمی کشد. (امثال و حکم). تحمل درد. رنج بردن، تألم. تحمل ناملایم و رنج:
خستگی اندر طلب راحتست
درد کشیدن به امید دوا.
سعدی.
به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست
به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گر کشیدن
تصویر گر کشیدن
شعله زدن مشتعل شدن الو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرو کشیدن
تصویر گرو کشیدن
در گرو خود نگاهداشتن چیزی را تا قرض مدیون در موعد مقرر تادیه شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
للمعاناة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
Writhe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
se tordre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
扭动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
kujigeuza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
корчиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
sich winden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
звиватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
تڑپنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
পেঁচানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
몸을 비틀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
kıvranmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
contorcer-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
身をよじる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
להתפתל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
तड़पना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
meronta-ronta
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
บิดตัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
wić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
retorcerse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
contorcersi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از درد کشیدن
تصویر درد کشیدن
kronkelen
دیکشنری فارسی به هلندی