دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی، نافرمانی. طغیان. عصیان. سر برآوردن. اطاعت نکردن: چو دیوان بدیدند کردار او کشیدند گردن ز گفتار او. فردوسی. هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر در همه علم گردن کشیم به تأویل احلام بی دانشیم. شمسی (یوسف و زلیخا). زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز حکم و رایت. نظامی. هر امیری که کشد گردن بگیر یا بکش یا خود همی دارش اسیر. مولوی. پلنگی که گردن کشد بر وحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش. سعدی (بوستان). چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک. سعدی (بوستان)
دراز کردن گردن چون کسی که مغاکی یا بالایی را دیدن خواهد. درازکردن گردن برای دیدن چیزی، نافرمانی. طغیان. عصیان. سر برآوردن. اطاعت نکردن: چو دیوان بدیدند کردار او کشیدند گردن ز گفتار او. فردوسی. هر که از شما بزرگتر باشد وی را بزرگتر دارید و حرمت وی نگاه دارید و از او گردن مکشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). اگر در همه علم گردن کشیم به تأویل احلام بی دانشیم. شمسی (یوسف و زلیخا). زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز حکم و رایت. نظامی. هر امیری که کشد گردن بگیر یا بکش یا خود همی دارش اسیر. مولوی. پلنگی که گردن کشد بر وحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش. سعدی (بوستان). چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی تن بینداخت خاک. سعدی (بوستان)
رده برکشیدن. صف کشیدن. قطار ایستادن. در یک ردیف قرار گرفتن: ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه کشیده رده پیش هیتال شاه. فردوسی. یکی خیمه زد پیش آتشکده کشیدند لشکر ز هر سو رده. فردوسی. کشیده رده ایستاده سپاه به روی سپهدارشان بدنگاه. فردوسی. کشیده رده ریدکان سرای به رومی عمود و به چینی قبای. اسدی
رده برکشیدن. صف کشیدن. قطار ایستادن. در یک ردیف قرار گرفتن: ز سغد اندرون تا به جیحون سپاه کشیده رده پیش هیتال شاه. فردوسی. یکی خیمه زد پیش آتشکده کشیدند لشکر ز هر سو رده. فردوسی. کشیده رده ایستاده سپاه به روی سپهدارشان بدنگاه. فردوسی. کشیده رده ریدکان سرای به رومی عمود و به چینی قبای. اسدی
درد بردن، چنانکه آبستن گاه زادن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، وجع کشیدن. - امثال: شاه خانم میزاید ماه خانم دردمی کشد. (امثال و حکم). تحمل درد. رنج بردن، تألم. تحمل ناملایم و رنج: خستگی اندر طلب راحتست درد کشیدن به امید دوا. سعدی. به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست. سعدی
درد بردن، چنانکه آبستن گاه زادن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، وَجَع کشیدن. - امثال: شاه خانم میزاید ماه خانم دردمی کشد. (امثال و حکم). تحمل درد. رنج بردن، تألم. تحمل ناملایم و رنج: خستگی اندر طلب راحتست درد کشیدن به امید دوا. سعدی. به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست به ارادت بکشم درد که درمان هم از اوست. سعدی